loading...
مجله اینترنتی آیسان | پورتال تفریحی و سبک زندگی
ali بازدید : 1145 دوشنبه 25 دی 1391 نظرات (0)

 

مريم به اتفاق دخترخاله‌اش نسرين توي اتاقش مشغول عروسك بازي بودند. مدتي كه از بازي‌شان گذشت، نسرين گفت كه ديگر از اين بازي خسته شده و بهتر است بازي ديگري بكنند.

هر دو بازي‌هايي را كه بلد بودند پيشنهاد دادند، اما يا مريم مخالف بود يا نسرين و هيچ‌كدام از بازي‌ها را دوست نداشتند براي همين چند دقيقه‌اي ساكت شدند و فكر كردند تا اين‌كه يكدفعه مريم با هيجان زيادي گفت: پيدا كردم؟! نسرين با تعجب نگاهي به مريم انداخت و گفت: چي رو پيدا كردي‌؟ ‌ـ ‌يه بازي خوب.

نسرين كه دلش مي‌خواست هرچه زودتر اسم بازي را بفهمد، پرسيد: اگه راست مي‌گي بگوببينم چيه؟ مريم از جابلند شد و همان‌طور كه صاف ايستاده بود بلند گفت: منچ و مار و پله. نسرين وقتي متوجه شد چه بازي است خيلي خوشحال شد وگفت: آخ‌جون، چه بازي خوبيه، منم دوست دارم؛ از كجا آوردي؟ مريم برايش توضيح داد كه چند وقت قبل پدرش آن را برايش خريده، اما خيلي كم با آن بازي كرده است و الان مي‌توانند با هم بازي كنند و رفت از توي كمد خودش جعبه منچ را آورد و مشغول بازي شدند. دخترهاي خاله‌ها حسابي سرگرم بازي شده بودند و خيلي لذت مي‌بردند. در همين موقع مريم احساس كرد كه يك چيزي روي فرش و درست در نزديكي آنها حركت مي‌كند. براي همين با دقت بيشتري نگاه كرد و ديد كه يك مورچه است. حشره كوچولو را به نسرين نشان داد و دوتايي چند لحظه‌اي نگاهش كردند و بعد از آن مريم گفت: چقدر بامزه راه مي‌ره‌؛ حالا چكارش كنيم؟ نسرين كه از اين پرسش مريم تعجب كرده بود، گفت: يعني چي؟ ‌ـ ‌يعني اين‌كه اون خيلي كوچيكه اگه اينجا بمونه ممكنه يه نفر بياد و لهش كنه، بايد كمكش كنيم. نسرين در حالي كه چشم از مورچه بر نمي‌داشت، گفت: راست مي‌گي بايد نجاتش بديم؛ اما چه جوري؟ و در حالي كه هر دو مواظب بودند مورچه گم نشود ساكت شدند و فكر كردند تا راهي براي نجاتش پيدا كنند. مريم گفت كه بهتره از روي فرش آن را بردارند و ببرند و بيندازند توي باغچه و نسرين هم موافقت كرد، اما گفت: اون خيلي فسقليه بايد مواظب باشيم كه دست و پاش كنده نشه؛ تازه مامانم گفته كه مورچه‌ها چون همش روي زمين راه مي‌رن، آلوده هستن نبايد بهشون دست بزنيم. مريم با تعجب پرسيد: پس چه جوري اونو برداريم و ببريم تو باغچه؟ نسرين كمي فكر كرد و گفت: با يه دستمال كاغذي؛ اينجا دستمال داري؟ مريم بدون اين‌كه حرفي بزند فوري رفت و يك برگ دستمال كاغذي آورد و آن را سر راه مورچه قرار دادند و وقتي كه جانور كوچك روي دستمال رفت آن را برداشتند و به حياط بردند و داخل باغچه رهايش كردند. دخترها با مورچه خداحافظي كردند و خوشحال از اين‌كه توانسته بودند كمكش كنند به اتاق برگشتند تا بازي‌شان را ادامه بدهند.

رضا بهنام

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • کدهای اختصاصی